۳۲ مطلب توسط «☆彡 دختر دریاミ☆» ثبت شده است

ما که توقعمان زیاد نبود..؟!

ما که توقعمان زیاد نبود!

دلمان کسی را میخواست که ما را بلد باشد!

وقتی ببینیم نیست؛

دلسرد می‌شویم،

سکوت می‌کنیم و به هیچ کنشی،

واکنش نمی‌دهیم

وقتی بارها بودیم و دیده نشدیم

حرف زدیم و شنیده نشدیم

چای ریختیم و تنهایی خوردیم

فیلم دیدیم و تنهایی خندیدیم

بغض کردیم و تنهایی اشک ریختیم 

و از یک جایی به بعد، ما کسانی را داشتیم

که دوستشان نداشتیم!

صحبت از خیالبافی و ایده پردازی نیست!

صحبت این است آدم ها برای ماندن،

انگیزه می‌خواهند؛

دلشان که گرم نباشد، بی حس می‌شوند،

پشت می‌کنند به هرچیزی که بود و 

می‌روند

برای همیشه می‌روند...

    • ☆彡 دختر دریاミ☆
    • پنجشنبه ۱۵ دی ۰۱

    تنهایی خوب

    گاهی دلم می‌خواهد ناپدید بشوم

    بروم به یک جای دورافتاده

    شاید یک سیاره دیگر، شاید یک جهان دیگر،

    شاید یک جای خیلی خیلی دور

    دور از تمام انسان ها

    بدون اینکه کسی بفهمد یا متوجه نبودم بشود

    یک‌ کتاب دستم باشد

    با یک آهنگ ملایم

    مثل رویاها واقعی می‌شوند، یا ایزادورا

    با کتاب ماهی بالای درخت، یا شاید هم شازده کوچولو، یا شاید هم سووشون

    یا شاید هم تصادفی یکی را انتخاب کنم

    ماهی بالای درخت، آهنگ آرامش بخش sky، با یک ظرف بستنی توت فرنگی

    دیگر هیچ چیز نمی‌خواهم

    می‌خواهم تنها باشم

    در یک سیاره دیگر

    با یک کتاب، یک موسیقی، یک بستنی یا نسکافه

    خودم با خودم

    یک حال خوب، یک فضای خوب، یک حس خوب

    یک تنهایی خوب

    • ☆彡 دختر دریاミ☆
    • پنجشنبه ۱۵ دی ۰۱
    𝐌𝐲 𝐥𝐚𝐬𝐭 𝐰𝐫𝐢𝐭𝐢𝐧𝐠
    𝐭𝐡𝐞 𝐚𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫